رمان آقای مغرور خانوم جذاب 4
 
شیـــفــــ❤ــــتـگــان رمـــ❤ـــان
بهترین رمان های نویسنده های ایران
 
 

سورن :ممنونم...مهندس شما بیزینس من خوبی هستین و به همه چیز وارد

سارا:مانی یه بیزینس من کوب بود...اون فوق العاده

کیانی:اوه عزیزم...

وسارا رو بغل کرد وپیشونیش رو بوسید

مانی:تو از من تعریف نکنی کی تعریف کنه-الان میخواین پرونده ها رو ببینید؟

سورن:اگه ممکنه بله...من خیلی مشتاقم...

مانی:حتما خواهش می کنم چند دقیقه صبرکنید...

رفت و بعد از چند دقیقه با چندتا پوشه وارد شد.

کیانی:بفرمایید.

منو سورن کنارهم نشستیم و پرونده هارو خوندیم.بینابین باهم مشورت می کردیم.بعد از نیم ساعت سورن پرونده ای که دستش بود رو میز گذاشت وبا لبخند گفت.

سورن:اوضاع شرکت شما از اون چیزی که فکر می کردم هم بهتره.من کاملا آماده ام مهندس جان...

سارا:این خیلی خوب هست پس کی قرارداد نوشت

عسل:به ما باشه همین الان...نمی خوایم این موقعیت خوب رو از دست بدیم مگه نه عزیزم؟

سورن:آره من همین الان حاضرم

کیانی:ماهم هیچ مشکلی نداریم

سورن:پس منتظر چی هستین قرارداد رو بنویسیم دیگه.

صدای در اومد.



سارا:بفرمایید. متین:سلام بدون من خوب جلسه ای گرفتید ها

سارا پرید تو بغل متین و صورتش رو بوسید.

سارا:اوه متین دلم برات تنگ شده بود...تو خیلی بد هستی به ما کم سر زد...

عسل:به ماکه اصلا سر نزد...

متین:عزیزم دلم برات یه ذره شده بود

بعد هم اومد ومن رو بغل کرد وصورتم رو بوسید.داشتم از خنده می مردم.با چشمای نگران بهم خیره شد.لبخند زدم که اشکالی نداره.خیالش راحت شد.

سورن:اگه دلتنگیت واسه خانوم ها تموم شد به ماهم برس.

متین:اوه پسر دلم برات خیلی تنگ شده بود.

محکم هم دیگه رو بغل کردن و بوسیدن.

متین:خب ببینم کارتون به کجا کشید؟

کیانی:به قرارداد.می خواستیم قبل از اینکه تو بیای قرارداد رو بنویسیم.

متین:اوه چه خوب پس بنویسید دیگه منتظر چی هستین؟

سارا:منتظر هیچی...

قرارداد رو نوشتیم و سرمایه گذاری کردیم.

کیانی:فردا یه مهمونی فوق العاده داریم باید حتما شماهم بیاین...

سورن:باکمال میل

متین:واسه چی هست حالا این مهمونی؟

مانی:همینجوری مهندس نصیری یه مهمونی گرفته همین

متین:سورن جان حتما لازم شد که بریم.مهندس نصیری فامیلای خوشگلی داره

عسل:متین؟

متین:خب چیه؟این دوتا که شما دوتا رو دارن من نباید یکی رو پیدا کنم؟

سارا:اوه نه من حسودی کرد به اون

متین:من هم حسودی کرد به مانی بخاطر داشتن تو

همه زدیم زیر خنده.



من و سورن برگشتیم به هتل.من دوش گرفتم اونم مشغول نوشتن گزارش واسه سرهنگ شد.از حموم اومدم بیرون می خواستم لباس بپوشم. عسل:آقا میشه برید بیرون میخوام لباس بپوشم

سورن:دارم گزارش می نویسم کار دارم تو بپوش چیکار به کار تو دارم

عسل:اینجوری نمی شه که

سورن:بپوش غر نزن من بر نمی گردم

عسل:خیلی...واقعا که...

تند تند لباسام رو عوض کردم.خدارو شکر کارش تموم شد و رفت بیرون.

امشب نوبت من بود که روی کاناپه بخوابم...اتفاقا یه فیلم خیلی باحال پلیسی داشت می داد اونم نشسته بود رو کاناپه و نگاه می کرد تو بهر فیلم بود که گفتم.

عسل:پاشو من خوابم میاد سر جای من نشستی می خوام بخوابم

سورن:دارم فیلم می بینم الان تموم می شه

عسل:من خوابم میاد بلندشو

سورن:ببین خودت داری شروع می کنی ها من کاری به کارتو ندارم خودت داری لج من رو درمیاری

با لب و لوچه ی آویزون و قیافه مظلوم گفتم:خب خوابم میاد دیگه...نخوابم؟

لبخند زد وگفت بیا بخواب کشتی من رو...

خودشم نشست روزمین.من هم دراز کشیدم رو کاناپه

عسل:کم کن صداش رو

زیرلب غرغر کرد ویکم صداش رو کم کرد.

بیچاره دلم براش سوخت.نفهمیدم کی خوابم برد صبح که پاشدم صبحانه حاضربود.

سورن:بیا صبحونت رو بخور.متین میاد دنبالمون بریم بیرون یکم بگردیم.

عسل:اوه آفرین به متین...آفرین به شما چه صبحونه ای...

سورن:بشین بخور حرف نزن

عسل:تعریفم نمی شه کرد که ازتون...

سورن با پوزخند:دیشب خوب خوابیدی؟

عسل:عالی ...خیلی خوب بود...

سورن:اگه خیلی خوشت اومده می تونم از خود گذشتگی کنم هرشب رو تخت بخوابم تاتوهرشب خوب بخوابی ها.چطوره؟

عسل:نه منو این همه خوشبختی محاله...همون یه شب درمیون عالیه...می ترسم خوشی زیادیم کنه...

سورن:پاشو درو باز کن متین اومد



متین:سلام بر زوج مهربون عسل:سلام

سورن:سلام صبحونه خوردی؟

متین:آره تکمیل تکمیل

سورن:عسل بیا جمع کن اینارو.

باهم رفتیم بیرون کلی گشتیم وخوش گذروندیم.قراربود غروب متین لباسم رو واسم بیاره.

غروب شد و متین لباسم رو آورد و خودش رفت خونش تا آماده شه.

سورن لباس ها و وسایلش رو برد تو حال تا همونجا حاضرشه.منم تو اتاق حاضرشدم.

لباسم یه لباس بلند پشت گردنی مشکی و قرمز ماکسی بود.با یه کت مشکی ازجنس خودش.کلاه گیس صافم رو گذاشتم وموهام رو بالای سرم شینیون کردم.یه آرایش کامل شب زیباییم رو تکمیل میکرد.صدای سورن از حال میومد.

سورن:عسل...عسل...کارت تموم شد بیا متین اومده پایین منتظره...

عسل:آلان میام.

سورن در اتاق رو باز کرد.چند دقیقه ای مات ومبهوت به من خیره شده بود.

عسل:بد شدم؟

سورن:نه اتفاقا خوب شدی

عسل:چرا کراواتت رو نبستی؟

سورن:ولش کن..لازم نیس...

عسل:بگوبلد نیستم چرا بهانه میاری...بیا من برات ببندم...

کراواتش رو گرفتم و داشتم می بستم...یه قدم بیشتر باهم فاصله نداشتیم نفسهای گرمش به صورتم می خورد...سرم رو بلند کردم ناخوداگاه نگاهمون تو نگاه هم قفل شد...

پسرجذابی بود...چشمای درشت و کشیده ی قهوه ای خیلی روشن یه عسلی تقریبا تیره عسلی چشماش مثه عسلی چشمای من نبود عسلی چشمای من به طوسی میزد اما عسلی چشمای اون به قهوه ای خیلی خوش رنگی یه جور نسکافه ای یا کاراملی...وقتی مهربون بود چشماش مثل کارامل شیرین وخوشمزه میشد وقتی هم عبوس بود عین نسکافه ی بدون شکر تلخ.از تشبیه های خودم خندم گرفته بود ...دوباره زوم کردم روصورتش،پوست سبزه و گندمی یه جور برنزه خدایی بود خیلی سیاه سوخته نبودها ولی یکم برنزه بود.این جذاب ترش می کرد و جدیتش رو بیشتر به رخ می کشید.بینی ولبهای خوش فرم...موهای قهوه ای حالت دار که وقتی راه می رفت تو هوا تکون می خورد وبامزه می شد...ته چهره اش یکم شبیه یونانی ها بود...خوش هیکل چهارشونه...



سورن:چیه؟چرا اینطوری نگاهم می کنی؟توهم بلد نیستی کراوات ببندی؟ عسل:چرا چرا بلدم...ازخودم حرصم گرفته بود که چرا اونطوری بهش خیره شدم الان پیش خودش چی فکرمی کنه؟سریع کراوات مشکیش رو بستم.کت وشلوار مشکی و پیراهن قرمز...بامن ست کرده بود...

سورن:خواهش میکنم اونجا لجبازی نکن...نباید این ماموریت قربانی لجبازی ما بشه

عسل:چیه یهو روشن فکر شدید قربان؟

سورن:یکم حرفای متین روم تاثیر گذاشته این یه مدت رو نقش بازی کن بریم ایران از دست هم دیگه راحت می شیم

عسل:لحظه شماری می کنم واسه ایران...بریم متین منتظره

رفتیم پایین.متین با یه کت و شلوار سفید و پیراهن طوسی منتظر ما بود و به ماشینش تکیه داده بود.

متین:اوه اوه خوشتیپ ها رو نگاه.آقا خانم یه امضا در راه خدا به من بدید خواهش می کنم

سورن:خودتو لوس نکن پسر

عسل:توهم تو خوشتیپی دست کمی ازما نداری ها

متین:وای تو رو خدا راست می گی؟

سورم:می خوای همینجوری وایسی و حرف بزنی؟

متین دستپاچه گفت:پس چیکارکنم ؟

سورن:راه بیافت دیگه

متین:آها آها باشه باشه

ماشین حرکت کرد وبعد از40 دقیقه جلوی یه ویلای خیلی مجلل نگه داشت...پیاده شدیم.

متین:اینجا خونه ی مهندس نصیری هه یه خلافکار سرمایه دار...

رفتیم بالا متین با چند نفر سلام و علیک کرد.مهندس کیانی که ما رو دید اومد سمت ما.

مهندس کیانی با سورن و متین دست داد.چشم ازمن برنمی داشت.دستم رو گرفت وبوسید



مانی:اوه سورن جان خانوم زیبات رو بامن عوض میکنی؟ سورن یکم اخم کردوبعد باخنده گفت:سارا خانوم داره میاد جلوی اون هم همین حرفو می زنی؟

سارا اومد وبا هر سه ی ما روبوسی کرد.لباس دکلته طوسی پوشیده بود که خیلی باز بود.همش دور و بر متین و سورن می چرخید کیانی هم دور من.

سارا:اوه خدای من رقص...شما باید امشب رقصید.

متین:من با کی رقصید؟هیچ کس نبود؟

سارا سریعا دست متین رو گرفت وبرد وسط تا باهم تانگو برقصن.

مانی بی غیرت می خندید اومد جلو ودست من رو گرفت که ببره باهم برقصیم.

عسل:نه نه ممنون...من نمی رقصم

مانی:چرا؟به من افتخار نمی دید؟

عسل:نه موضوع این نیست...می خوام یکم نوشیدنی بخورم

اخم کرد.بهش برخورده بود.بد جور دلش رو واسه رقصیدن بامن صابون زده بود.رفت و اونطرف تر دست یک دختر رو گرفت و

روبه ما گفت:شما دوتاهم باید برقصید زودباشید بیاید وسط.

سورن:نه ممنون

مانی:گفتم باید برقصید زودباشید ببینم

سورن زیرلب گفت:عجب گیریه ها مثه اینکه مجبوریم

عسل:یعنی می خوای واقعا برقصی؟

سورن:آره دیگه چاره ی دیگه ای هم مگه داریم؟

عسل:آخه...

سریع دستم رو گرفت ورفتیم وسط.

متین تا ما رو دید خندید وچند ثانیه ما رو نگاه کرد.

سورن خیلی باتجربه و ماهرانه می رقصید.با یه دستش دستم روگرفته بود و با دست دیگه اش دور کمرم رو،من هم دستم رو روی شونه اش گذاشته بودم.صورتش نزدیک صورتم بود.نفس هامون درهم آمیخته شده بود...قلبم تند تند میزد...کاش هرچه زودتر این رقص مسخره تموم شه...

دلم می خواست یه زیر پایی بهش بزنم.پامو آوردم جلو نگاه کرد.زیرلب باحرص در حالی که سعی می کرد لبخند بزنه .گفت:چیه؟فکرای شوم زده به سرت؟پاتو جمع کن مگرنه خودم یه کاری می کنم بیافتی

عسل:نخیر...من کاری نمی خواستم بکنم ..من خیلی بلد نیستم عین شما...

سورن:دروغگوی خوبی نیستی تو خیلی به این رقص واردی

عسل:آره تومهمونی هامون با پسرای فامیل زیاد می رقصم...

باحرص به چشمام خیره شد.

سورن:خیلی خب...حواست به دور وبر باشه

با نگاهم اینطرف واونطرف رو می پاییدم.به ظاهر می رقصیدیم اما تمام حواسمون به مهمون ها بود...زن ها و مردهایی که خیلی پولدار به نظر می رسیدن...وصد البته خلافکار...

همه یه جورایی از ایران در رفته بودن و دستی تو خلاف های مالیاتی و شرکتی داشتن...

بالاخره آهنگ لعنتی تموم شد ورفتیم پیش بقیه ایستادیم.

مانی:خیلی خوب می رقصین مهندس...البته هر کسی جای شماهم باشه با یه خانوم فوق العاده زیبا برقصه رقصش خوب می شه دیگه

سورن:خب آره من مرد خوشبختی هستم نکنه شما حسودیتون میشه؟

مانی سرش رو آورد جلو یه چشمکی زد وخیلی آروم گفت:نباید بشه؟عسل خانوم خیلی خیلی زیباست


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عـــ❤ــاشقان رمـــ❤ـــان و آدرس roman98ia.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 4575
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1